
تو مغازه با بابا نشسته بودیم بابا گفت برو ببین پشت در موشه؟! یه چیزی داره تکون میخوره
رفتم نگاه کردم دیدم یه پیروانه گیر کرده داره بال بال میزنه.
بابا گفت آزادش کن.
گفتم چه کاریه خوب یا باید ای پروانه بمیره یا عنکبوت من دخالتی نمی کنم
خودش پا شد تار عنکبوت پاره کرد پروانه آزاد کرد انداختش تو خیابون.پروانه پروا ا ا ا ا ا ز میکرد معلوم بود خرکیف شده.
پسندها
(1)شاکی
(0)

